النا النا ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

النای خوشگل من و بابا سعید

سه تفنگدار تو خونه ی مامانی افسانه

دیشب خونه ی مامانی افسانه بودیم.شام هممون دعوت بودیم اما ما زودتر رفتیم . عصری عمو حمید قم کار داشت .رفته بود یه کاری تحویل بده.زنگ زد و گفت که دیر میرسه.بابایی هم رفت دنبال بچه ها و خاله طراوت و مادر. اما بعدش عمو حمید زنگ زد و گفت که داشته میومده تهران تصادف کرده.خدا رو شکر خودش چیزیش نشده اما ماشین خسارت دیده.خلاصه بچه ها اومدن و شما ها کلی با هم بازی کردین.شیطونی کردین.دنبال هم میدوییدین و جیغ میزدین.آروین هنوز نمیتونه دنبال شما بدو بدو کنه.دنبال شما چهار دست و پا میومد. بابایی برای شما سه تا اسباب بازی خریده بود که توش چراغ روشن و خاموش میشد.خیلی خوشگل بود.کلی با اونا بازی کردین.تو هی به آروین زور میگفتی اما ارنیکا هم از اونور به ...
20 ارديبهشت 1390

دستبند النا خانم

مامان قربونت بشه که همه تو دنیا دوستت دارن و برات کادو میفرستن. تو یه عمو بوناتو داری که تو ایتالیا زندگی میکنه و وقتی که تو بیمارستان بودی خیلی زنگ میزد و حالت رو میپرسید.البته عمو بوناتو همسن بابایی تو ست اما هر بار که برای من و بابا سعید میل میزنه و باهامون کار داره حال تو رو مخصوصا" میپرسه.این دستبندی هم که تو این عکس دستته اون برات فرستاده.داده اسمت رو روش حک کرده بودن.یه دست لباس سبز سرهمی هم برات فرستاده بود. دوست عمو بوناتو هم اسمش الناست.برات یه دست لباس خریده بود و داده بود بابا سعید برات آورده بود. اینم عکست با دستبندت   ...
20 ارديبهشت 1390

اسباب بازی النا خانم تو آشپزخونه

اینم سبد لباساته! همش با سبد لباسات وسط آشپزخونه بازی میکنی.جدیدا" با خودت همه جای خونه میبری. این عکس چند ماه پیشه که هنوز نمیتونستی راه بری و چهار دست و پا میرفتی تو آشپزخونه و بازی میکردی. اینم یه عکس خوشگل تابستونی   ...
20 ارديبهشت 1390

اولین باری که النا رفته بود پارک

مامان قربونت بشم اینجا خیلی کوچولو بودی که با مامانی بردیمت پارک کریرت رو روی کالسکه ات سوار کردیم.تو هم خیلی کوچولو بودی و همش اینور و اونور و نگاه میکردی.بعدش هم خوابت برد. اینم عکست عزیز مامان     ...
20 ارديبهشت 1390

مامان قربونت بشه با اون سرلاک خوردنت

عسل مامان امروز خوب غذا نخوردی همش هم تقصیر دندوناته که داره در میاد.دندونای تخت بالات خیلی سخت دراومدن! عصری برات آب گلابی و شلیل گرفتم و توش آرد سمولینا ریختم.البته آرد نیست یه نوع سرلاک که بابا سعید از ایتالیا برات خریده.هم تو سوپت میریزم هم تو آب میوه ات. گفتم شاید اگر خودت بخوری بیشتر بهت بچسبه برای همین گذاشتم جلوت و قاشقت رو دادم دستت. تو هم به همه جات سرلاک دادی!! توی موهات هم پر سرلاک بود!! اما خوردی و کلی کیف کردی. 1 ساعت بعد بهت پوره ی سیب زمینی دادم که خیلی دوست داری. تموم که شد گریه کردی و بازم میخواستی! اما زیادش هم برات خوب نیست!! اینم 2 تا عکس از النای سرلاکی:     ...
20 ارديبهشت 1390