سه تفنگدار تو خونه ی مامانی افسانه
دیشب خونه ی مامانی افسانه بودیم.شام هممون دعوت بودیم اما ما زودتر رفتیم . عصری عمو حمید قم کار داشت .رفته بود یه کاری تحویل بده.زنگ زد و گفت که دیر میرسه.بابایی هم رفت دنبال بچه ها و خاله طراوت و مادر. اما بعدش عمو حمید زنگ زد و گفت که داشته میومده تهران تصادف کرده.خدا رو شکر خودش چیزیش نشده اما ماشین خسارت دیده.خلاصه بچه ها اومدن و شما ها کلی با هم بازی کردین.شیطونی کردین.دنبال هم میدوییدین و جیغ میزدین.آروین هنوز نمیتونه دنبال شما بدو بدو کنه.دنبال شما چهار دست و پا میومد. بابایی برای شما سه تا اسباب بازی خریده بود که توش چراغ روشن و خاموش میشد.خیلی خوشگل بود.کلی با اونا بازی کردین.تو هی به آروین زور میگفتی اما ارنیکا هم از اونور به ...
نویسنده :
مونا اسکویی
23:02
دستبند النا خانم
مامان قربونت بشه که همه تو دنیا دوستت دارن و برات کادو میفرستن. تو یه عمو بوناتو داری که تو ایتالیا زندگی میکنه و وقتی که تو بیمارستان بودی خیلی زنگ میزد و حالت رو میپرسید.البته عمو بوناتو همسن بابایی تو ست اما هر بار که برای من و بابا سعید میل میزنه و باهامون کار داره حال تو رو مخصوصا" میپرسه.این دستبندی هم که تو این عکس دستته اون برات فرستاده.داده اسمت رو روش حک کرده بودن.یه دست لباس سبز سرهمی هم برات فرستاده بود. دوست عمو بوناتو هم اسمش الناست.برات یه دست لباس خریده بود و داده بود بابا سعید برات آورده بود. اینم عکست با دستبندت ...
نویسنده :
مونا اسکویی
22:56
اسباب بازی النا خانم تو آشپزخونه
اینم سبد لباساته! همش با سبد لباسات وسط آشپزخونه بازی میکنی.جدیدا" با خودت همه جای خونه میبری. این عکس چند ماه پیشه که هنوز نمیتونستی راه بری و چهار دست و پا میرفتی تو آشپزخونه و بازی میکردی. اینم یه عکس خوشگل تابستونی ...
نویسنده :
مونا اسکویی
22:14
النا خانم یه وری لم داده و با اسباب بازی هاش بازی میکنه
مامان قربون اون لم دادنت بشه اینجا کوچولو بودی عسل مامان. بابا سعید این ماشین تولو رو برات خریده بود.تو اولا ازش میترسیدی! اما بعدش ذوق میکردی. دوست دارم گلم ...
نویسنده :
مونا اسکویی
21:55
اولین باری که النا رفته بود پارک
مامان قربونت بشم اینجا خیلی کوچولو بودی که با مامانی بردیمت پارک کریرت رو روی کالسکه ات سوار کردیم.تو هم خیلی کوچولو بودی و همش اینور و اونور و نگاه میکردی.بعدش هم خوابت برد. اینم عکست عزیز مامان ...
نویسنده :
مونا اسکویی
21:46
مامان قربونت بشه با اون سرلاک خوردنت
عسل مامان امروز خوب غذا نخوردی همش هم تقصیر دندوناته که داره در میاد.دندونای تخت بالات خیلی سخت دراومدن! عصری برات آب گلابی و شلیل گرفتم و توش آرد سمولینا ریختم.البته آرد نیست یه نوع سرلاک که بابا سعید از ایتالیا برات خریده.هم تو سوپت میریزم هم تو آب میوه ات. گفتم شاید اگر خودت بخوری بیشتر بهت بچسبه برای همین گذاشتم جلوت و قاشقت رو دادم دستت. تو هم به همه جات سرلاک دادی!! توی موهات هم پر سرلاک بود!! اما خوردی و کلی کیف کردی. 1 ساعت بعد بهت پوره ی سیب زمینی دادم که خیلی دوست داری. تموم که شد گریه کردی و بازم میخواستی! اما زیادش هم برات خوب نیست!! اینم 2 تا عکس از النای سرلاکی: ...
نویسنده :
مونا اسکویی
3:22
من و النا
النا خانم شال سرش کرده میخواد بره ددر
مامان فدات بشه اگر حاج خانم بشی خوشگل میشی ها!!! هی شال مامان رو میاری تا سرت کنم.فکر میکنی بعدش با هم میریم ددر!! کلی هم ژست میگیری تا بابا سعید ازت عکس بندازه ...
نویسنده :
مونا اسکویی
16:39
النا خانم کوچولو بوده
سلام عزیز دلم امروز خونه ی مامانی اینا بودیم.منم اومدم دیدم چند تا عکس خوشگل تو کامپیوتر عمه آزی داشتی.گفتم برات بزارم اینجا. ...
نویسنده :
مونا اسکویی
19:35